خبرهای داغ
زیر بال قفس
زنده باد یعنی مرگ
شماره بیست و نهم مجله ادبی «چامه» منتشر شد
«کانون ادبی خاوران» سکوی پرتاب شاعران جوان
تجلیل از علیرضا طبایی به پاس سالها ترانهسرایی
مجموعه شعرها و ترانههای رحمان شکوفه پور رونمایی و امضا شد ...
اختتامیه جشنواره دانشجویی شعر آسمان
جمعه, ۱۹/خرداد/۱۴۰۲ ۰۸:۵۹
درباره ما
تماس با ما
تبلیغات
فهرست
صفحه اصلی
اخبار
کلاسیک
سپید
کتاب صوتی
ترانه
طنز
ترجمه
گزارش تصویری
موسیقی
شعر آیینی
شعر کودک
ناشران
تازه های نشر
شاعر برگزیده
دکلمه ها
کانون های ادبی
یادداشت
ادبیات داستانی
تماشاخانه
×
محسن انشایی
اکسیر
چهارشنبه , ۱۴۰۰/۱۲/۲۵ ۲۰:۰۰
کد خبر : 910
متن دکلمه
از دل یک کوه سنگ از سقف غار
می تراویدم که قندیلم کنی؟
کیمیاگر می توانستی مرا
بی غم اکسیر تبدیلم کنی
تا بگردانی مرا در صحنه ات
یک عروسک از طلا می خواستی
چشم و گوشم را به نخ بستی ولی
غیر از این ها دست و پا می خواستی
باورم شد... باورم شد باورت
مثل من محتاج باور نیستی
از طلا مس ساختی، پس لاجرم
کیمیاگر! کیمیاگر نیستی!
من طلا بودم که اکسیرت رسید
هم خودت را هم مرا نشناختی
ای که پر بودی از آغاز زمین!
از من خالی چه چیزی ساختی؟
در عمل یک جغد یا گاهی کلاغ
در سخن مرغ سعادت می شدم
من برای تو که محتاجی به شک
عشق نه ای کاش عادت می شدم
عادتم دادی به افیونی مدام
عادتم دادی که بازیگر شوم
عادتت دادم بگردانی مرا
شعله ور تا اینکه خاکستر شوم
با نگاهم شاد بودی؟ مال تو
چشم هایم را چرا برداشتی؟
من خودم را با تو قسمت کرده ام
ساقی از این مهربان تر، داشتی؟
###
از دهان خمره ای لبریز درد
سر برآوردی و پلکت خاک داشت
با کسی قسمت نمی کردم تو را
کاش این ساقی کمی تریاک داشت
کاش می شد جای دردی این چنین
می کشیدم دست بر موهای تو
کاش می شد می نشستی جای من
کاش می شد می نشستم جای تو
کاش می شد جای خاک خمره ها
آب بر گرد لبت می ریختم
دست سردی را که از من ساختی
بی مهابا بر تبت می ریختم
قلب مردی مرده دارد می تپد
بی تمنا بی دلی صابون زده
نبض می گیری بگیر اما چه سود
دست سردی از کفن بیرون زده
تا مگر لمست کند قبل از وداع
دست سردی مانده بیرون از کفن
تا بگیرد نبض فردای تو را
تا نگیرد دامنت را آه من
حرف حالا نیست باور کن که من
مرگ را پیش از تو باور داشتم
آسمان وقتی امانت دار شد
باری از دوش زمین برداشتم
من غرورم بی تماشای تنت
استکانم با مرورت می شکست
مثل تبریزی زیر برفها
قامتم زیر غرورت می شکست
نقش معشوق تمام قصه ها
گاهگاهی فکر عاشق باش و بس
رو به رفتن بادبان بالا زدم
آخرین باد موافق باش و بس
###
جز غرور و قامت و پیمانه ام
با شکستن بغض من هم دست بود
از نبودن تا نبودن زندگی
یک خیابان دوسر بن بست بود
دل به دریا می زدم شاید شبی
با غرورم موج همراهی کند
می گذشتم از خودم آنقدر که
هر کسی حق داشت خود خواهی کند
هر کسی حق داشت اما تو چرا؟
با تو می شد درد را تقسیم کرد
با تو میشد روی ساحل راه رفت
پشت پلکت ماه را ترسیم کرد
دیگر از من انتظاری نیست... نه
هر چه باشم مرد فالت نیستم
من رسول بغضهای خفته ام
آنقدر ها بی رسالت نیستم
من رسول بغض ها خفته ام
صبر کن، با من حسابت پاک نیست
تشنگی را زندگی کن، بعد من
سر به هر خم میکنی... جز خاک نیست
Your browser does not support the audio element.
دریافت فایل
209 بار دانلود شده
محسن انشایی
دکلمه
شعرخوانی
خبرگزاری شعر
ترنم شعر
لینک کوتاه :
از اینکه نظرات خود را با ما به اشتراک می گذارید ، سپاسگزاریم.
آخرین نظرات
* نام شما :
*ایمیل شما :
وبلاگ/سایت :
امتیاز به این مطلب :
0
*دیدگاه شما :
ثبت دیدگاه
فرم جدید
تازه های ترنم شعر
زیر بال قفس
زنده باد یعنی مرگ
شماره بیست و نهم مجله ادبی «چامه» منتشر شد
«کانون ادبی خاوران» سکوی پرتاب شاعران جوان
تجلیل از علیرضا طبایی به پاس سالها ترانهسرایی
مجموعه شعرها و ترانههای رحمان شکوفه پور رونمایی و امضا شد
اختتامیه جشنواره دانشجویی شعر آسمان
شرابسالگی
اخبار پربازدید
احسان افشاری: شعر، انتخابی که انتخاب نبود
تاثیرگذاری بنیاد شعر و حوزه هنری یکسان نیست!
کاکایی: با اقتدارگراها کاری ندارم!
مجید افشاری: ما کارشناس شعر و ترانه هستیم نه شورای ممیزی
سانسور، تیغِ سلیقه شخصی شورا!
غزلی بر ضد غزل از کتاب نقد استمرار تازگی
مجموعه شعر «این کوه سرش همیشه زیر برف است» رونمایی شد
پنجمین جشنواره شعر نیاوران در ایستگاههای آخر
کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری ترنم شعر میباشد.
طراحی پورتال خبری