رمان صفر مطلق اثر معصومه باقری از نشر شانی منتشر شد.
رمان صفر مطلق در ۲۷۰ صفحه به قلم معصومه باقری است و توسط نشر شانی منتشر شده است.
صفر مطلق رمانی برگرفته از دل جنگ ایران و عراق است که در آن رنج، التیام، دلهره و اضطرابهای جنگ کاملا ملموس و باورپذیر است.
این رمان، روایتی عاشقانه و متفاوت است که با درونمایهی جنگ در فضای بومی و لهجهی شیرین مردم خرمشهر و آبادان نوشته شده است و در آن تلخیها و رنجهای جنگ در زندگیِ دشوار و خوفناکِ مردمِ جنگزده را به نمایش گذاشته است.
صفرمطلق داستان آدمهایی است که خانه و زندگی خود را در خرمشهر رها کرده و به شادگان آمدهاند. قصهی مردمی که سرنوشتشان ناخواسته در جنگ متشنج شده است. حکایتِ شهادتِ غیرتمندانهی مسلم جوانِ شانزده سالهی خرمشهری و عشقنامهی یاسر و سلماست که به تلخی میانجامد.
صفر مطلق صدای آرام و آهستهی مردمی است که هیچوقت از ذهن بیرون نمیرود؛ حکایتی است برای دلهای ناآرام و رنجدیده که روزهای تلخشان به فراموشی سپرده نمیشود.
برشی از رمان:
اُم جبار دستش را سایبان کرد و به صورتِ یاسر توی شرجی آفتاب نگریست. نگاهش لغزید پایین. خار درشتی به پاشنهی پای یاسر رفته بود و از آن خون میجهید. یاسر به قدری گیج و منگ بود که هیچ توجّهی نمیکرد. اُم اجبار خم شد و هیکل درشتش را بر زانو خماند:
_ ببینُم خار رفته به پات؟ از پات داره خون میاد نفسِ اُم جبار؟
یاسر سر چرخاند و به خونِ پایش نگاه کرد. قبل از اینکه خم شود، اُم جبار دست دراز کرد و خار را از پایش در آورد:
_ ئی چجوری رفته به پات که نفهمیدی نورعینی؟
یاسر چمباتمه زد روی زمین. به قطرهقطره خونِ سرخ پایش زل زد و آه کشید. آفتاب توی صورتش میتابید و پیشانیاش خیسِ عرق بود. اُم جبار زانو زد و پنجه های درشت و خالکوبیشدهاش را بر کاسهی زانوانِ یاسر تکیه داد:
_ چی شدی تو نور عینی؟
یاسر با پشتِ دست عرقِ پیشانیاش را پاک کرد. چشمهایش از هرم آفتاب می سوخت. گردن کج کرد و سر به زیر انداخت:
_ دلُم تنگ شده برا سلما...
ام جبار دست زیر چانهی خیس و عرق کردهی یاسر گرفت و سرش را بالا آورد:
_ وقتی از دلتنگیِ سلما حرف میزنی، سرتَه پایین نگیر!
یاسر سر چسباند به شانههای محکم و بزرگِ اُم جبار که زیر شیلهی سیاه پوشانده بود. داغ و شرجی بود. صورتش در حرارتِ دلتنگی میسوخت...
من عاشق این کتابم. اینقدر سلما و یاسر خوب بودن که نمیشه دوستشون نداشت. ولی یه شخصیتی در این رمان بود که خیلی من و جذب خودش کرد. شخصیت عاکف. یه پسری که درس میخوند و خیلی مغرور و مرموز بود و در وسط جنگ و حملات هوایی هم دنبال بی تفاوتی و خوشگذرونی خودش بود. من اون شخصیت و دوستش داشتم. عاکف مرموز و مغرور
بله همین کتابها هستن که یاد شهدا رو زنده نگه میدارن. فیلم ها و رسانه ها و کتاب ها باعث میشن رنج و تلخی های جنگ فراموش نشه.
این کتاب و از اتاق کتاب آقای ناظمی سفارش دادم به زودی دستم میرسه.